کندلوس سالیان درازیست که میزبان مهمانان و گردشگران داخلی و خارجی میباشد که هر کدام از این گردشگران با سفر به کندلوس خاطرات به یاد ماندنی ویژه ای را برای خود و همراهانشان میسازند به گونه ای که برخی از این گردشگران با دیدن کندلوس حس نیسندگی خود را زنده و فعال کرده اند و شروع به نویسندگی در مورد این منطقه ی بسیار جذاب و دیدنی کرده اند .امروز قصد داریم سفنامه یکی از همراهان کندلوس را برای شما عزیزان به اشتراک بگاریم امیدواریم که از این مقاله لت لازم را ببرید …
کندلوس
یکی از مشکلات سفرنویسان این است که سرعت سفر کردن از سرعت نگارش آن به مراتب بیشتر است. یک سفر یک هفته ای میتواند خوراک شش ماه یک
سفرنگار باشد برای همین هم بسیاری از سفرها از قلم می افتد یا با تاخیر مواجه میشود.
حال که به مدد دلار چهارده هزارتومانی یک سال و نیم است که به هیچ سفری نرفته ایم فرصتی دست داده که به سفرهای ازقلم افتاده بپردازیم.
تعطیلات خرداد ۱۳۹۹ بود که با همکاران بیمارستان، به قصد دیدن کندلوس راهی مازندران شدیم. طبق معمول با یک مینی بوس شب رو راه افتادیم و صبح زود در
اولین ایستگاهمان یعنی آبشار آب پری پیاده شدیم. و حالا باماباشید در آن سفر خاطره انگیز….
درباره آبشار آب پری زیاد شنیده ام ولی آنچه میبینم تنها سنگچینی در بستر یک آبشار است که گویی شلنگ آبی آن را از بالا تغذیه میکند. نمیدانم چرا بعضی وقتها
با شنیدن یک نام تصویر ذهنی عجیبی میسازیم که از واقعیت فرسنگها فاصله دارد.
همین قدر بگویم که برخی از همسفران آنقدر حالشان گرفته میشود که حتی از مینی بوس پیاده نمیشوند که با آبشار آب پری یک عکس یادگاری بگیرند.
صاحب دکه کنار آبشار میگوید که آب پری آبشاری فصلی است و همیشه اینگونه خشک و بی آب نیست و برخی فصول سال پرآب است و از خجالت گردشگران
درمی آید.
تیم ما که تصمیم داشت برای صبحانه کنار آبشار اتراق کند با دیدن آبشار بی رمق و جاده پرتردد کنار آبشار که محل مناسبی برای اتراق نیست ترجیح
میدهد به راهش ادامه دهد و جایی مناسب در اطراف کندلوس توقف کند.
کجور منطقه ای کوهستانی و زیباست با جاده های هزارپیچ که در بالادستها به گل سرسبدش یعنی کندلوس زیبا میرسد. کندلوسی که همان ابتدای ورود،
خستگی راه و سرخوردگی پس از دیدار آب پری را از ما میزداید.
کندلوس که به عروس کجور مشهور است، روستایی آرمیده در دامان کوهستان البرز است؛ دهکده ای زیبا و توریستی که در آن تاریخ و طبیعت دست در دست
هم نهاده و شاهکاری دلفریب آفریده اند.
در یک کلام آنچه که خوبان همه با هم دارند کندلوس یکجا دارد.
سنگفرش زیبای کوچه های کندلوس را زیر قدمها میگیریم و پسکوچه های پلکانی را یکی پس از دیگری درمینوردیم تا هویت به درازای تاریخ کندلوس را کشف کنیم.
این کوچه های پیچ درپیچ که درختان کهنسال و کله چوها(خانه های سقف چوبی) زینت بخش آنند، جان میدهد برای قدم زدن و کلون چوبی در خانه ها هوس
کوبیدن و وارد شدن به آنها را در ما بیدار میکند.
پیش از اینکه کندلوس را معرفی کنم باید یک انسان بزرگ و توانمند را معرفی کنم که کندلوس بخش بزرگی از هویتش را مدیون اوست.
باید بگویم که این روستا نماد عشق یک انسان کوشا و تلاشگر و خستگی ناپذیر است و ادای دینش به فرهنگ و هویت و ملیتش و او کسی نیست جز دکتر علی اصغر جهانگیری
کندلوس رویای پسربچه ای روستایی است که اندیشه ای فراتر از هم نسلان خویش داشته زمانیکه کودکان روستا ذهنشان فراتر از بازیهای کودکانه نمیرفته و
تمام هم و غمشان دویدن به دنبال بره و سگ و غاز و قورباغه، بوده این کودک روستایی آرزوهای بزرگ در سر میپرورانده.
و برای رسیدن به آرزوهایش قدمهایی اعجاب انگیز برمیداشته؛ از درخشش در امر تحصیل در شهر و ورود به دانشگاه تهران تا ادامه تحصیل در اروپا و آمریکا در مقطع
دکترا و ….و همه ماجرا در تحصیلات عالیه وی خلاصه نمیشده.
در کنار عشق وافر به درس از همان زمان کودکی شروع به جمع آوری اشیای قدیمی خانه های روستایی میکرده. زمانیکه هنوز نمیدانسته موزه چیست و این
اشیای قدیمی شاید روزی ارزشمند شوند.
وی خانه به خانه می رفته و هرجا کاسه ای کوزه ای لباسی پولی کتابی یا هرچیزی برآمده از دالانهای تاریخ را، با برنج و گندم و محصولاتی که از شهر می آورده
معامله پایاپای میکرده و اینگونه شروع به آرشیو گنجینه های قدیمی کندلوس و روستاهای مجاور میکرده.
سالها بعد که وی دهه های سی و چهل و پنجاه زندگی را در آمریکا سپری میکرده و آنجا نیز فردی موفق و مایه افتخار هم میهنانش بوده میل به بازگشت به وطن
در او بیدار میشود و به ایران برمیگردد و در تهران مستقر میشود. سپس به زادگاه خویش می آید و کاری میکند کارستان….
و صدالبته که یک دست صدا ندارد و دکتر جهانگیری بدون کمک و مشارکت اهالی روستا نمیتوانسته به این جایگاه برسد. با این حال مدیریت ایشان در شناسایی
مهارتها و به کارگیری استعدادهای جوانان روستا و ایجاد همدلی بین اهالی، رمز موفقیت اوست.
روستای کندلوس که امروز یکی از زیباترین و توریستی ترین روستاهای ایران است به مدد سالها تجربه و نبوغ و عشق سرشار دکترمهندس جهانگیری، به
روستایی بینهایت جذاب بدل گشته که قطب گردشگری منطقه است.
اشتغال زایی و امنیت شغلی، جوانان روستا را در روستا ماندگار کرده و به رغم روستاهای متروکه و فراموش شده، اینجا چراغ خانه ها هنوز روشن است و
آهنگ خوش زندگی در کوچه پسکوچه ها نواخته میشود و مزارع روستا سرشار از سرزندگی و طراوت است و عطر زندگی در خانه های کاهگلی روستا میپیچد.
هنوز بانگ خروس و بال زدن پرندگان روشنی بخش روز و زوزه شغال و نغمه خوش رودخانه، لالایی خواب شبانگاه اهالی این روستاست.
هنوز رقص رخت و لباسهای آویخته بر طناب، صدای هلهله کودکان در کوچه ها و دیش های ماهواره بر پشت بامها نوید بخش زندگی است و کندلوس هرگز
پیروفرتوت و غبارگرفته و فرورفته در دالانهای تاریخ نخواهد شد.
اینجا خانه مینا و پلنگ است. مینا و پلنگ داستانی برگرفته از حقیقت است؛ دختری که دوستی اش با یک پلنگ به عشق کشیده میشود و خواستگاران دختر
درشبی که وی برای شرکت در جشن عروسی به روستای مجاور رفته بود به سراغ پلنگ رفته و پلنگ را زخمی میکنند.
وقتی مینا از ده برمیگردد و به ماجرا پی میبرد، مجنون وار راه کوه و جنگل را درپیش میگیرد و دیگر هرگز کسی او را نمیبیند.
این ماجرا را دکتر جهانگیری در قالب کتابی نگاشته که در موزه کندلوس به معرض فروش درآمده و از این دو کاراکتر نقاشی ها و مجسمه های فراوان ساخته شده
که در نقاط زیادی از کندلوس مشهود است.
پس از گشت و گذاری در کوچه های پلکانی سنگفرش به سمت موزه دکترجهانگیری می رویم تا با این مرد تاریخ ساز بیشتر آشنا شویم.
موقع عبور از کوچه ها ناگهان پیرمردی را میبینم که تروفرز پله ها را به سبکی باد طی میکند حدس میزنم که باید خودش باشد. لاغر اندام است که نشان از تعادل
وی در همه امور زندگی اش است. کم خوردن و بیشتر کار کردن. در همان دقایق کوتاهی که با او گفت و گو میکنم هوش و خلاقیت از تمام وجودش تراوش میکند.
پله ها را طی میکنیم تا به سردر موزه مردم شناسی و مجموعه فرهنگی جهانگیری میرسیم. بنای موزه چون دژی ستبر محافظ گنجینه های تاریخ روستا است.
مصالح به کار رفته در بنا هم عناصر برگرفته از طبیعتند سنگ و چوب و گل و…
گوشه گوشه محوطه موزه مزین به اشیایی است که یادآور سنتهای دیرینه مردم این مرز و بوم است. از لوازم زندگی گرفته تا خمره ها و مجسمه ها و …
حتی ساختمان رستوران موزه نیز در تعامل کامل با طبیعت است و در آن فقط غذای سنتی و ارگانیک عرضه میشود با انواع چای و دمنوشهایی که از باغ گیاه شناسی کندلوس به عمل می آید.
داخل موزه هم پر است از اشیایی که در این چند دهه از مردم روستا خریداری شده و برخی چندصد سال نیز قدمت دارند.
از کتب دستنویس و قرآنهای خطی بگیر تا ظروف قدیمی و البسه سنتی و زیورآلات زنان و ابزار فنی و آلات موسیقی و صنایع دستی و ….فقط نمیدانم چرا عکاسی از اشیای داخل موزه ممنوع است.
خدا میداند که این وسایل را با کدام قاقالی لی های کودکی اش عوض کرده. چقدر از پول عیدی و توجیبی هایش را باید خرج تفریح و خوشگذرانیهای کودکانه
میکرده بابت این اشیا داده. وقتی به این موضوع پی میبری که این وسایل با پول توجیبی کودکی خریداری شده ارزشش صدچندان میشود.
کتیبه موزه کندلوس
موزه گردی که تمام میشود وقت ناهار رسیده. همانجا در پارکی بسیار سرسبز و خنک بساط ناهار را پهن میکنیم و دور هم ناهار میخوریم و پس از استراحتی کوتاه راهی کلاردشت میشویم تا از طبیعت زیبای آن دیدن کنیم.
همراه ما باشید ادامه دارد.